۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

بی خوابی

تو این یک هفته هر کی من و دیده فکر کرده یا خمارم یا نعشه
هر جایی سرم و می زارم دوست دارم یک چرت درست و حسابی بگیرم بخوابم
دیانا دخترم تصمیم گرفته روزها مثل یک بچه خوب بخوابه و شبها اجداد ما رو جلوی چشمامون بیاره

دیشب بابابزرگ مرحومم رو دیدم می گفت پشتش رو به مال باد گلو داره
بعد بابای بابابزرگم رو دیدم می گفت نه گشنشه در کل همه بودند جز یک خواب راحت
خیلی دوران سختی هست
خداییش بهترین رژیم بچه داری هست تو این چند روز یک غذای درست و حسابی نتونستم بخورم
الان این شکلی هستم

From بی خوابی



بی چاره آبدارچی های شرکت ما دائم به من چایی می رسونن

الانم بیشتر نمی تونم تایپ کنم

خوابم می یاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر