۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

ده فرمان دیانا خانم

من و شهره بعد از سه ماه با زبان و البته ادبیات جدیدی آشنا شدیم که تا قبلش فکرش رو هم نمی کردیم این زبان فهمش خیلی سخت نیست ولی عمل به این فرامین خیلی سخته مخصوصا که دائما این فرامین در طول روز تکرار میشه و چون فقط از نوع امری است و جملات پرسشی ، خبری و یا حتی عاطفی ندارد ارتباط برقرار کردن با این زبان خیلی سخته
حالا به مجموعه 10 فرمان دیانا خانم دقت کنید تا بفهمید من چی می گم
قبلش هم باید از شهره تشکر کنم که در زمینه اجرای این فرامین نقش اول را دارند و گردن درد و دست درد گرفتند و تا چند وقت دیگر اگر ادامه پیدا کنه فرامین دیانا خانم باید روزی سه وعده قرص اعصاب بخورند
  • فرمان یک - یالا این لباس را از تن من خارج کنید می خواهم هوا بخورم
 وقتی این فرمان صادر میشود باید هر چه سریعتر شلوار و لباس سرهمی دیانا خانم را دراورده و ایشان را جلوی آفتاب قرار دهیم دخترم این فرمان را خیلی تکرار می کنن وقتی این فرمان اجرا شد شروع به دست و پا زدن می کند و با لبخندی اظهار خرسندی می نماید

  • فرمان دو -من از دیدن این فضای تکراری خسته شدم
یعنی من رو ایستاده بغل کنید و دور اتاق بگردانید من می خواهم به تمام اتاق سرکشی و از همه چیز سان ببینم در این حالت اخمو به همه جا با دقت نگاه می کند
  • فرمان سه -من گرسنه هستم
این فرمان باید کمتر از 3 ثانیه اجرا شود در غیر اینصورت بقال سر کوچه هم مطلع می شود دیانا خانم گشنشونه و جوری گریه می کند و اشک می ریزد که انگار در تمام عمر غذا نخورده ، دیانا در زمینه شکم با هیچ کسی شوخی ندارد
  • فرمان چهار-من احساس تنهایی می کنم
یعنی یالا یکی باید پاشه و در بست کنار من بشند و برای من شکلل درآورد و با من حرف بزند اگر میزان شکلک ها کم باشد ایشان اخم می کند و اگر انقدر شکلک درآوردی که تمام ماهیچه های صورتت گرفت ایشان راضی شده و خنده می فرمایند
  • فرمان پنجم -دلم درد می کنه
وقتی این فرمان صادر می شود باید سریعا ایشان را بلند کرده و عاروق ایشان را گرفت سپس ایشان بعد از یک عاروق مردانه خیلی مصمم به در و دیوار نگاه کرده و از شما می خواهد 20 دقیقه ای ایشان را در همان حالت نگه دارید اگر این کار را نکنید هر چی شیر خوردم روی شما بالا می آورم
  • فرمان ششم - من زیادی جیش کردم
این فرمان یعنی اینکه وزن پوشک من یک کیلو شده و دیگر جا ندارم توی همان پوشک جیش کنم یالا هر چه زودتر این آشغال رو عوض کنید  در صورت عدم فهم درست این فرمان ایشان مدتها جیغ می زند
  • فرمان هفتم -من پی پی کردم
این فرمان شوخی بردار نیست یعنی باید همان لحظه که ایشان زور می فرمایند و کار دستی درست می کنند باید جایشان تعویض و حتما زیر دوش آب گرم برده شوند و خشک گردند و البته که  دستمال خیس و این قرتی بازی ها را هم قبول ندارند بعد از انجام این کار شاق ایشان پیروزمندانه به همه ما نگاه می کنند انگار دنیا را نجات دادند به خود افتخار می کنند
  • فرمان هشتم -من می خواهم تلویزیون نگاه کنم
در این فرمان در صورتی که روی ایشان به طرف تلویزون نباشد ابتدا سر خود را به سمت تلویزیون می گرداند که اگر خودتون فهمیدید که چه بهتر در غیر اینصورت اه اه می کند و اگر این حالت یک دقیقه طول بکشد جیغ ایشان هوا می رود
  • فرمان نهم -خوابم می آید چراغها را خاموش کنید
در این فرمان باید همه چراغها را خاموش و جیک نزنید زیرا خانم عصبانی شده و خواب را بر شما حرام می کند و تا بوق سگ شب جیغ زده و دهن شما را آسفالت و از زندگی پشیمانتان می کند
  • فرمان دهم -می خواهم دست خودم را بخورم به هیچ کس هم مربوط نیست
در این فرمان ایشان دست در دهان برده و چنان ملچ و مولوچی راه می اندازند که شما فکر می کنید آخی دختر بیچاره ، لعنت بر پدر و مادرش که به این طفل معصوم غدا نمی دهند ، ولی نمی دونند که دیانا خانم این جوری حال کردند و اگر جلوی دستش را بگیری فحش عالم و آدم را به شما می دهد

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

دیانا در ماه محرم


مادر من هر سال محرم روز تاسوعا نذر داره که غذا خیرات کنه
ما هم هر سال میریم خونشون تا به اون کمک کنیم امسال برای اولین بار دیانا خانم هم تشریف آوردن
بابام هم از این فرصت استفاده کرده و دیانا رو این شکلی کرد
نمی دونم وقتی دیانا بزرگ شد به ما چی میگه ولی الان خیلی با نمک شده

From محرم


From محرم



۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

چشمان زیبای تو



From Yashar Gallery


چشمان تو
اوج آرامش سپیده دم است
در پس شب های تار من

در آن هنگام که بازی ابرهای سپید و نو پگاه
تجسم های دور و نزدیک کودکی را
بر سقف این گنبد آبی بلند
تصویر می کند

چشمان تو معبدیست
که در آن در آتش ایمانی قوی و گرم
سوخته ام
و چون آهنی در کوره
تفته میشوم

چشمان تو
تجلی گاه خرمن هزاران آرزوست
و آرامشیست بزرگ
برای غنودن

چشمان تو
جلوه ی آرام زندگیست
می توان در آن
جستجوگر هر راز بود

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

تاب بازی



هیچ وقت فکر نمی کردم یک تاب چقدر می تونه در آرامش من و شهره اثر داشته باشه
دیانا وقتی رو تابش قرار می گیره خیلی خیلی حال می کنه و اجازه می ده ما هم یک ساعتی استراحت
کنیم ، غذایی بخوریم و یا تلویزیون نگاه کنیم
جدیدا دیانا خانوم فقط دلش بازی می خواهد و همیشه باید بغل باشه

From dadar


۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

مهمونی رفتن

امروز مامان سیما و بابا امیر اومدند دنبال دیانا خانم تا ببرنش مهمونی خونه خودشون
از قرار معلوم تند تند دلشون برای دیانا تنگ میشه :)
دیانا هم تا لباس بیرون می پوشه و توی کریرش می ذاریمش می فهمه که قراره بره ددر و حسابی خوش اخلاق میشه

From dadar


تازه دیانا از بابا بزرگش به مناسبت اینکه اولین بار سوار ماشینش شده و به اصطلاح خودش "قدم رنجه فرموده به ماشین بابابزرگش" 2 تا تراول هم هدیه گرفت.
خوش به حال دیانا :)


From dadar

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

قشنگترین فرشته

دیانا خانم چند روز پیش مهمون بابا سعید و مامان فرشته بود تا من و شهره بعد از مدتها با خیال راحت بتونیم دو تایی یک پیاده روی بکنیم و بتونیم خرید کرده باشیم البته همه خرید هامون برای دیانا بود
تو این مدت بابا سعید از خودش ذوق نشون داده و این عکس قشنگ رو از دیانا گرفته


بابا سعید این جوری که به نظر می یاد خیلی خیلی دیانا رو دوست داره

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

عکسهایی که عمو شهاب گرفته

دیروز عمو شهاب تصمیم گرفت از دیانا عکس بگیره
دوربین و برداشت و 100 تایی عکس گرفت
دخترم دیگه حالش داشت از عکاسی بهم می خورد که مامانم اومد و نجاتش داد
ولی خدایی عکس های قشنگی شده

From Shohreh Birthday


From Shohreh Birthday


From Shohreh Birthday


From Shohreh Birthday

From Shohreh Birthday


۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

شهره جان تولدت مبارک


لبخند زدی و آسمان آبی شد
شبهای قشنگ مهر مهتابی شد
پروانه پس از تولد زیبایت
تا آخر عمر غرق بی تابی شد ...


From shohreh birth day


تولدت مبارک

From shohreh birth day


۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

در کنار دیانا


خوابیدن درست و حسابی برای من و شهره تبدیل به آرزو شده ولی به خاطر اینکه یک کمی بتونیم بخوابیم تصمیم گرفتیم نگهداری از دیانا رو مخصوصا شبها شیفتی کنیم این جوری حداقل یک کم می تونیم آرامش داشته باشیم البته هنوز خواب نداریم
البته این وسط سهم شهره خیلی بیشتر از من هست و اعصابشم خیلی قوی تر من بعضی وقتها خیلی عصبی و داغون میشم ولی شهره تحملش خیلی زیاده


From 1 month


From 1 month



From 1 month


From 1 month




۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

1 ماهگی دیانا

امروز دیانا 1 ماهه شد و من هنوز دست تنها سختمه که نگهش دارم!!!
2هفته اول خونه مامانم اینا بودم و بعد از اینکه 1 هفته خونه خودمون البته با مادرشوهرم موندم بازم بار و بندیلمون رو جمع کردیم و برگشتیم خونه مامانم اینا :)
واقعا اگه کمکهای مامان و بابام نبود بزرگ کردن دیانا توی این ماه اول خیلی خیلی مشکل بود
ازشون خیلی ممنونم که واقعا برای ما و دیانا کوچولو زحمت زیادی کشیدند
From 1 month

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

زیزو


دیانا زیزو عروسک کوچولوشو خیلی دوست داره
وقتی کنار تختش زیزو رو می گزارم با تمام وجود می خواهد به سمتش بره
که این قضیه از بچه ای که هنوز یک ماهش نشده خیلی عجیبه

"دختر خوشگله، منه دیگه"

From زیزو


From زیزو


مامان خوبم


تو هفته قبل اگه مامانم خونمون نیومده بود و از دیانا مراقبت نکرده بود تا حالا جفتمون دیوانه شده بودیم
البته به نظر میاد این اتفاق خواهد افتاد دیر و زود داره سوخت و سوز نداره
ولی مامانم با تمام وجود تو این هفته از دیانا مراقبت کرد و ما رو شرمنده کرد
طفلکی مادرم تمام این هفته شبها ، بچه رو پیش خودش نگه می داشت تا ما بتونیم بخوابیم
تو عروسی هم که رفتیم تمام مدت بچه داری می کرد
"مامان عزیزم یک دنیا دوست دارم و خدا کنه بتونم جبران کنم"

From زیزو

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

کولیک


دخترم یک چند وقتی هست دل دردای شدیدی داره
دکترش میگه تو نوزاد ها طبیعی هست و یک پدیده ای به نام کولیک بهش می گن
هر کوفتی هست زندگی رو این مدت به کام ما تلخ کرده
دیانا هر 5 دقیقه یکبار گریه می کنه
دیشب هم دخترم اصلا نخوابید از همه بدتر هم اینه که نه دوایی داره نه درمانی فقط باید صبر کرد
خدا به من و مامانش صبر بده


From واکسن

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

دو هفتگی دیانا کوچولو

دختر کوچولوی من 2 هفته اش شد
خدا وکیلی این 2 هفته خیلی سخت بود و اگه کمک مامان و خواهرم نبود نمی تونستم به تنهایی این مدت رو بگذرونم
دخترم یواش یواش داره هوشیارتر میشه و مامانشم می شناسه
توی این مدت خودشو توی دل همه حسابی جا کرده
درسته که بزرگ کردنش خیلی سخته ولی همه کارهاش رو آدم از ته دل با رضایت انجام میده

From دو هفتگی دیانا


From دو هفتگی دیانا


From دو هفتگی دیانا


From دو هفتگی دیانا


From دو هفتگی دیانا


From دو هفتگی دیانا


From دو هفتگی دیانا


From دو هفتگی دیانا

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

ياشار کوچولو و ديانا



ديروز باباسعيد این عکس از دوران نوزادي من را برام پيدا کرد و اسکنش کرد و برام ايميل کرد

From واکسن


تا حالا انقدر به عکس هاي دوران کودکيم دقت نکرده بودم يک جورايي ديانا رو تو خودم ديدم البته دخترم الان که 10 روزش شده خيلي خوشگل تره
بعضي وقتها تو وجود ديانا خودم رو پيدا مي کنم شايد يک بار ديگه بايد زندگي رو شروع کرد اين بار از نگاه ديانا ، دوباره دوران قشنگ کودکي با تمام خاطرات خوبش برام زنده شد
اميدوارم دخترم هميشه سالم و سرحال باشه

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

بی خوابی

تو این یک هفته هر کی من و دیده فکر کرده یا خمارم یا نعشه
هر جایی سرم و می زارم دوست دارم یک چرت درست و حسابی بگیرم بخوابم
دیانا دخترم تصمیم گرفته روزها مثل یک بچه خوب بخوابه و شبها اجداد ما رو جلوی چشمامون بیاره

دیشب بابابزرگ مرحومم رو دیدم می گفت پشتش رو به مال باد گلو داره
بعد بابای بابابزرگم رو دیدم می گفت نه گشنشه در کل همه بودند جز یک خواب راحت
خیلی دوران سختی هست
خداییش بهترین رژیم بچه داری هست تو این چند روز یک غذای درست و حسابی نتونستم بخورم
الان این شکلی هستم

From بی خوابی



بی چاره آبدارچی های شرکت ما دائم به من چایی می رسونن

الانم بیشتر نمی تونم تایپ کنم

خوابم می یاد

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

روز سوم تولد دخترم

دختر گلم هر روز زیبا تر و زیباتر می شه واقعا یک لحظه ازش دور شدن برام خیلی سخته


From روز سوم


نگاه قشنگش برام یک دنیا معنی داره انگار می خواهد یک چیزی به من بگه

From روز سوم


اینم عکس های دیگه ای از دختر من

From روز سوم


From روز سوم

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

دیانای من بدنیا آمد

خدا رو شکر که هم دخترم هم شهره عزیزم سالم و سلامت هستند
وقتی برای اولین بار دیدمش ناخودآگاه اشک تو چشمام جمع شد
دختری زیبا ، سرحال و تپلی

From Diana BirthDay


دخترم سفید مثل بلور هست چشمای خوشگلشم روشن تر از آسمانه ولی همش خوابه

From Diana BirthDay


مامانش هم سالم و سلامت در کنارش خوابیده

From Diana BirthDay


اینم من و دختر خوشگلم

From Diana BirthDay


هر دو تا مادربزرگ ها هم خیلی امروز زحمت کشیدند از هر دو آنها متشکرم و امیدوارم همیشه سالم و در کنار ما باشند

From Diana BirthDay

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

قشنگترین روز عمرم فرداست

دختر گلم بعد از 9 ماه انتظار فردا بدنیا میای
هیچ آرزویی در این لحظه جز سلامتی تو مامانت ندارم امیدوارم
فردا سالم و سلامت در آغوشت بگیرم
همیشه عاشقتم و دوستت دارم

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

همه چیزها رو آمده کردیم

امروز 12 مهر است
دختر گلم همه چیز رو برای اومدنت آماده کردیم

اول از همه خودم تخت کنار مامانت رو آماده کردم عکسش هم این پایین هست

From 12 مهر


عمو شهابت امروز خونه ما اومد تا هم عروسکات هم تاب خوشگلت رو برات درست کنه

From 12 مهر



From 12 مهر


راستی من و مامانت چند روزی هست سرما خوردیم این قضیه من رو حسابی کلافه و نگران کرده
امیدوارم هم تو هم مامانت سالم و سلامت باشید