۱۳۹۳ تیر ۱, یکشنبه

دیانا و اردشیر

امسال دیانا صاحب یه پسر خاله شده
رابطه اش باهاش خیلی خوبه
همش سعی می کنه بقلش کنه که زورشم نمی رسه
گاهی وقتا یکمی هم حسودی می کنه و می گه "اردشیر بره بقل مامانش" هه هه هه




هاپوی عمو امید

عموی بابا یاشار یه دونه هاپو داره
یه بار با کلی عشق و ذوق رفتیم خونشون که تو با هاپوش بازی کنی
ولی هاپوش با بچه ها زیاد خوب نبود و همش به تو واق واق می کرد
بابا یاشار شروع کرد به تربیتش با روزنامه
بعد از چند ساعت سزار حسابی با تو رفیق شده بود




بهار 93 در شمال

امسال تا الان که خیلی شمال رفتیم
تقریبا هر یک هفته در میون
به تو هم خیلی خوش می گذره

نزدیکی صلاح الدین کلا یه سد خاکی پیدا کردیم که خیلی قشنگه
قایق پایی هم داره و تو هم خیلی دوست داری سوار قایق بشی






ویلای شمال و دیانا

بالاخره ما هم ویلا دار شدیم
بابا امیر یه ویلای خوشگل خریده که ما همش بتونیم بریم شمال
تو هم خیلی شمالو دوست داری چون همش بازی و بازی اه








 بستنی هم که شده جزء جدا نشدنی شمال


استخرتم که وقتی هنوز به دنیا نیومده بودی بابات برات خریده توی شمال خیلی به درد می خوره
به زور از آب میایی بیرون

آب بازی هم که دیگه نگوووووووووووووو

یه دریاچه هم نزدیکامون پیدا کردیم و زیاد میریم اونجا