هنوز باورم نمیشه دیانای من یک ساله شد
From October 17, 2011 |
انگار همین دیروز بود که تو بیمارستان دل تو دلم نبود ، داشتم سکته می کردم از استرس و اضطراب
انگار دیروز بود که وقتی برای اولین بار دیدمش ناگهان بغضم ترکید
From October 17, 2011 |
حالا وروجک خانم جلوی من راه میره و با زبان بی زبونی منظورش را به من می رسونه
From October 17, 2011 |
من و شهره برای تولد دیانا خیلی زحمت کشیدیم همه چیز عالی بود و حداقل به من که خیلی خوش گذشت
ولی واقعا خسته شدم یک هفته تمام درگیر این تولد بودیم هم من هم شهره
امیدوارم دخترم همیشه خوشحال و سرزنده باشه
From October 17, 2011 |
دیانا بهترین هریه من در زندگی بود و آرزو دارم بهترین ها نصیبش بشه
From October 17, 2011 |
دختر کوچولوی من حالا واسه خودش خانومی شده و حسابی شیطونی می کنه
پاسخحذفبرای تولدش خیلی زحمت کشیدیم و خیلی خسته شدیم ولی ارزشش رو داشت